یکی از مهمّترین راهها برای رهایی یک جامعه از شرّ حیات نامدنی، تولید و تربیتِ انسان خودبنیاد است. موتورِ محرّکهی تصمیمات، اعمال و رفتار انسان خودبنیاد، عقل خودبنیاد اوست. عقل خودبنیاد ریشه در فعّالیّتهای فکری فرد و تلاش مطالعاتی وی دارد. به بیان دیگر بذرِ عقلِ خودبنیاد از راه مطالعهی مُستمر و روشمند فاعل شناسا کشف و شکوفا میشود. عقل خودبنیاد بسان درختی میماند که توسّط خود فرد، کاشته میشود، آبیاری و مراقبت میشود، برگ و بار میگیرد و معنا مییابد. شاخ و برگهای آن از راه پرسشگری و شکّ و نقد، هرس و آرایش میشود و هر دَم از نو شکلی روزآمدتر به خود میگیرد. امّا در مقابل انسان خودبنیاد، انسان مقلّد مطرح است که بدون دلیل/قرینه یا شواهد، پیرو فرد یا نظر یا گزارهی یا گزارههای خاصّی میشود و منظومهای از باورهای بلا دلیل را در حیطهی شناختی خود جای میدهد. فرد، گروه و یا جامعهی مقلّد یک هیولای بی سر است. یک حیوان پیرو و دُم صفت که توانایی درک حقیقی افراد و اشیا و موقعیّتها را ندارد. انسان پیرو، سدّ راه رهایی است. مقلّد ضدّ «عقلانیّت» و خردورزی و دشمن سرسخت «آزادی» به معنای پذیرش مسئولیّت افعال خویش است.
او از شعور تهی، ولی درعوضْ سرشار از شور و شیدایی است. همهی حرکات و سکنات این دُم بیسر را شور و احساسات و بیخردی مدیریت میکند. او با یک اشاره حاضر به سر دویدن میشود. مقلّد نابخرد فقط راه مرجع را میرود. راهی کهنه و تکراری، راهی که خود آن را نمیشناسد و سرانجامش را نیز نمیداند. امّا حیات انسان خودبنیاد، حیاتی تحلیلی است که در مقابل حیات تقلیدی قرار میگیرد. خودبنیاد نیک میداند که تحلیل یک آفت بیشتر ندارد و آن تقلید است. حیات مقلّد را کسی دیگر مدیریت میکند. تودەی مقلّدان به رمهای میمانند که باید هدایت شوند. گلهی مقلّدان هیچگاه نمیتوانند به حیاتی مستقلّ، مدرن و مدنی دست یابند، چرا که خود ابزاری برای حیات دیگرانند. تصمیمات اینان به هیچ وجه خودی و مستقلّ نیست. حیات و ممات مقلّد در دست مرجع اوست. از طرف مرجع کوک میشود که به کدام چرا برود و در کدام میدانِ جنگ خود را منفجر کند. حتّی اگر سلطان هم بالای سرشان نباشد کوتولهی نامرئی او در درونشان و در ناخودآگاهشان نهفته است و این عروسک را کوک میکند و فرمان میدهد. در این حالت عروسک مقلّد و کوتولهی دیکتاتور در تئوری بنیامین به هم میرسند و خاورمیانه ظهور میکند. تودههای مقلّد و غیرخودبنیاد هیچگاه نمیتوانند کشوری دموکراتیک و مستقلّ تشکیل دهند؛ حتّی اگر به ظاهر ادّعای استقلال هم بکنند دروغ میگویند. اینان مغزشان وابسته است؛ وابسته به یک منبع و مرجع غیرخود. حتّی اگر سالها بجنگند، کشته دهند، بکشند، داد و فریاد راه بیندازند و دادخواهی کنند، ره به جایی نخواهند برد، چون عقلشان خودبنیاد نیست و از صغارت نجات پیدا نکرده است. اگر از بیرون هم کوک شوند و دست به شورش هم بزنند و به ظاهر موفّق هم بشوند و در قالب یک انقلاب پوستاندازی هم بکنند هیچ جای دلخوشی ندارد، چرا که بلافاصله دنبال کسی میگردند که به جای همهی آنان تصمیم بگیرد و بر آنان فرمان براند و آنها را مدیریت کند. در پی کسی میگردند که این رمهی نابخرد را چوپانی کند؛ و او آنچنان چوپانی و مدیریت خواهد کرد که خود میخواهد نه آنچنان که گلّه میخواهد؛ و کافی است که این حضرت چوپان در تصمیمات خود اشتباهی مرتکب شود تا کلّ جماعت را به سوی جنگ و دشمنی و نابودی و ارتجاع رهنمون شود.
توده، جماعت، اجتماع، گمین شافت و جامعهی مکانیکی و قابل کوک، و موبیلیزیشن نامهای دیگر این رمهی بیسر است، که کسی مثل «گوته» را عاصی کردهاند. زندگی در میان این موجودات برای یک آزاده یا یک اندیشمند به شدّت زجرآور است. به همین خاطر است که اکثر اندیشمندان بزرگ زندگی در غربت و تنهایی را ترجیح میدهند. کلبمسلکی یکی از نشانههای بارز فرد مقلّد است. کلبیون یا سگصفتان افساری به گردن میآویزند و به دست دوست (مرجع) میدهند؛ و دوست میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. بین این مرجع و مقلّدِ فکری یا این شکارگر و شکارچیِ حوزهی اندیشه، معاملهی خاصّ در میان است: معاملهی حفظ بقا. آنان به بقای یکدیگر کمک میکنند و به این همکاری متقابل نیاز جدّی دارند. مقلّد یا فرد کلبمسلک برای بقای جسم بیسرش نیاز به نانِ شکارچی دارد و در مقابلِ این نان حاضر است هر کاری را برایش انجام دهد، هر راهی برود و هر طعمهای را برایش شکار کند و بیرحمانه بدرد. به همین دلیل مرجع در زمانی که نیاز بداند او را به خیابانها میکشاند، با او کارناوال و راهپیمایی عظیم راه میاندازد، دیگران را کنترل میکند، مخالفان را دستگیر و تبعید و زندانی و اعدام و ترور میکند. و در این حالت، شخص مقلّد، این سرمست بیسر، سرشار از عشق به سلطان، نقش ابزار و سگِ هار را به نمایش میگذارد؛ و نظریّهی نمایشی گافمن با جلو صحنهی سرشار از دروغ و پشت صحنهی حقیقی جلاّد به منصّهی ظهور میرسد.
قضاوتها، تصمیمات و اعمال و رفتار مقلّد بازتابی از تصمیمات و افکار مرجع اوست. امّا در طرف مقابل، قضاوتها، تصمیمات و اعمال و رفتار شخص خودبنیاد براساس مطالعه دقیق و عمقی خود اوست. فرد خودبنیاد به هیچ وجه تحت تأثیر گفتهها و قضاوتهای دوستان و دیگران قرار نمیگیرد. او میداند که قضاوت خشنترین رفتار در حقّ دیگری است؛ بنابراین یا قضاوت نمیکند یا اگر قصد قضاوت داشته باشد موردِ قضاوت را مطالعه عمقی میکند و از سر انصاف و بدون افراط و تفریط نظر میدهد. و امّا در آنسو، حیات دو وجهی مرجع ـ مقلّد بدینسان پیش میرود و سکتههای قلبی و مغزی مغزهای خودبنیاد به موازات او جلو میرود. مرجع تقلید میتواند گروه دوستان باشد یا فامیلان خونی و نَسَبی، یا یک کاریزما، یا یک سلطان، یا یک رهبر، یا یک گروه کاری و فکری، یا یک حزب و یا یک باند. نشانههای انسان مقلّد عبارتند از: رفتار و گفتار احساسی و فارغ از خرد، نبود مطالعهی مستمرّ و روشمند، دفاع بی منطق از افراد و گروهها، زبان و ذهنیت آلوده به شور و فارغ از شعور، قضاوت نیک و بد افراطی، تعصّب، تبعیض، هوچیگری، لمپن بازی، ادعای بسیار و جهل سرشار.
امّا انسان خودبنیاد دو نشانهی بسیار بارز دارد: رهایی از افسارهای درونی (تعصّب، کینهتوزی، جهالت، اغراق و افراط) و رهایی از افسارهای بیرونی (تقلید از فرد و گروه و باند و پارت). بنابراین راه رسیدن به رهایی و خودبنیادی عبارتند از: مطالعهی مستمرّ و متدیک، تدبّر و تأمّل، مدیریت زندگی بر اساس خرد و اندیشه، جایگزینی شعور به جای شور، پرهیز از اغراق و افراط، طرفداری از حقیقت، انصاف در قضاوت و اظهارنظرها. با پیمودن این راهها و درونی کردن این ویژگیها و عمل بر اساس آنها، فرد انسانی میتواند از دایرهی صغار و مقلّدان رها و به میدان انسانهای خودبنیاد بپیوندد و جامعهای که هنوز اکثر انسانهای آن در دایرهی تقلید سیر کنند امیدی به رهایی و خودبنیادیشان نیست. بنابراین برای نجات چارهای جز تربیت انسان خودبنیاد نیست.
نظرات